ضمن عرض سلام و احترام
بسیار سپاسگذاریم که به خانواده بزرگ ما پیوستید
برای اطلاع رسانی بهتر شما همراهان گرامی بوسیله ایمیل شما را مطلع خواهیم کرد
نگو «نمیتوانم»؛ چیزی با عنوان نمیتوانم وجود ندارد
892 بازدید پنج شنبه 14 شهریور 1398
در این مقاله با دختران بلندپروازی آشنا میشوید که با جسارت «نه» گفتند و با عزمی راسخ توانستند رؤیاهایشان را به واقعیت مبدل سازند. دخترانی همچون «سیمون بایلز»، «ویلما رودلف» و «زاها حدید» که در سختترین شرایط، فعل خواستن را صرف کرده و از زندگیشان شاهکاری درخور خلق کردند.
روزی روزگاری دختری بود به نام سیمون بایلز که میتوانست پرواز کند! او یک ژیمناست بود، بهترین ژیمناست در تاریخ آمریکا. وقتی سیمون روی تشک میآمد، هیچکس نمیتوانست چشم از او بردارد. او سریع، قدرتمند، انعطافپذیر و چابک بود و به زیبایی و با سرعت در هوا پرواز میکرد، میچرخید، پیچ و تاب میخورد و هر دفعه بدون نقص روی زمین فرود میآمد. سیمون ژیمناستیک را وقتی فقط شش سالش بود شروع کرد. حالا او بیست و سه ساله است و تا امروز مدالهای زیادی برنده شده است. او در مسابقات اُلمپیک ریو شرکت کرد و پنج مدال به دست آورد.
یک روز روزنامهنگاری از او پرسید: «چطور مقابل فشارها مقاومت میکنی؟» او پاسخ داد: «من سعی میکنم به چنین چیزی فکر نکنم. هدف من این است که در مواجهه با موانع و ناهمواریها محکم و استوار باشم.» «پس میگویی که هدفت کسب مدال طلا نیست؟» سیمون با لبخند پاسخ داد: «مدال نمیتواند یک هدف باشد. مادرم همیشه میگفت رسیدن به مقام اول یا چهارم هر دو موفقیت بزرگی است وقتی تو همه توانت را برای پیروزی به کار گرفتهای.» مادر سیمون او را وقتی سه سالش بود به فرزندی قبول کرد. او به سیمون آموخت که فروتن و درعینحال سختکوش بودن تنها راه برای داشتن یک زندگی بامعنی و اثرگذار است. در اُلمپیک ریو سیمون پنج مدال برنده شد که چهارتای آنها طلا بود.
مدتها پیش، قبل از کشف واکسن فلج اطفال، کودکان در برابر این بیماری وحشتناک ایمن نبودند. ویلما یک بچهی کوچک بود که گرفتار این بیماری شد و یک پایش فلج شد. دکترش میگفت: «من مطمئن نیستم اون بتونه دوباره راه بره.» اما مادرش در گوش او زمزمه میکرد: «تو دوباره راه میری عزیزم. من قول میدم.» هر هفته مادر ویلما او را برای درمان به شهر میبرد و هر روز بیست و یک خواهر و برادرش پای او را به نوبت ماساژ میدادند. ویلما مجبور بود برای راه رفتن از بریس (وسیلهای برای کمک به حرکت سریع مفاصل) استفاده کند. این باعث میشد بچههای همسایه سر به سرش بگذارند. خیلی اوقات وقتی پدر و مادرش خانه نبودند او سعی میکرد بدون بریس راه برود. کار سختی بود؛ اما ویلما آرام آرام قویتر میشد.
وقتی او نُه ساله بود، وعدهی مادرش محقق شد. ویلما توانست به تنهایی راه برود! حتی شروع کرد به بسکتبال بازی کردن. او عاشق پریدن و دویدن بود؛ بنابراین وقتی مربیاش به او گفت که میتواند در تیم دوومیدانی عضو شود یک لحظه هم درنگ نکرد. ویلما در بیست مسابقه شرکت کرد و در همهی آنها برنده شد. او میگفت: «من نمیدونم چرا اینقدر تند میدوم. من فقط میدوم!» ویلما تبدیل به سریعترین زن جهان شد و شادی را برای خانواده و کشورش به ارمغان آورد. او در اُلمپیک ۱۹۶۰ سه رکورد جهان را شکست. ویلما همیشه میگفت کلیدی پیروزی در پذیرش شکست است: «هیچکس همیشه برنده نیست. اگر بعد از یک شکست سنگین بتوانی بلند شوی و برای پیروزی ادامه بدهی تو یک روز قهرمان خواهی شد.»
زاها در دهسالگی تصمیم گرفت وقتی بزرگ شد یک معمار شود. او دختر بااراده و مصممی بود و میخواست یکی از بزرگترین معماران دوره معاصر شود. زاها به بانوی منحنی مشهور است زیرا طرحهای او برای ساختمانسازی شامل خطوطی درهم و بیپروا بود. یک روز زاها در فرودگاه سوار یک هواپیما شد. خلبان به او توضیح داد که قبل از پرواز یک تأخیر کوتاه خواهیم داشت. زاها ناراحت شد و درخواست کرد که فورا او را به هواپیمایی دیگر منتقل کنند؛ اما این کار ممکن نبود. مهماندار هواپیما به او گفت: «وسایل شما الآن توی هواپیما است.» اما زاها باز هم اصرار کرد و نهایتاً به آنچه میخواست رسید. مثل همیشه. این شخصیت اصلی زاها بود.
زاها دوست داشت مرزها و محدودیتها را بشکند و کارهایی انجام دهد که در نظر دیگران غیرممکن بودند. به همین خاطر است که او توانست ساختمانهایی خلق کند که هیچکس پیش از آن تصورش را هم نمیکرد. از جمله طراحیهای او میتوان به چندین ایستگاه آتشنشانی، موزهها، ویلاها، مراکز فرهنگی، استخر و مراکز آبی و بسیاری طرحهای دیگر اشاره کرد. زاها برای خودش سبکی بخصوص داشت و هرگز از متفاوت بودن نمیترسید. به قول یکی از معلمهایش: «زاها مثل یک سیاره بود که در مداری منحصربهفرد حرکت میکرد.» زاها همیشه میدانست چه میخواهد و تا زمانی که به دستش نمیآورد متوقف نمیشد؛ و این کلید رسیدن به چیزهای بزرگ در زندگی است. زاها اولین زنی بود که توانست مدال طلای مؤسسه سلطنتی معماران بریتانیا را دریافت کند.
نویسنده: رجب حرفه دوست برگرفته از کتاب دختران جسور - نوشته: النا فاویلی، فرانچسکا کاوالی | مترجم: میلاد خان میرزایی، مبینا رضوانی