ضمن عرض سلام و احترام
بسیار سپاسگذاریم که به خانواده بزرگ ما پیوستید
برای اطلاع رسانی بهتر شما همراهان گرامی بوسیله ایمیل شما را مطلع خواهیم کرد
رمز پیشی گرفتن این است که شروع کنید
81 بازدید جمعه 14 مرداد 1401
مدت زمان لازم برای مطالعه این مقاله: ۱۱ دقیقه
آنچه در این مقاله میخوانید
منظور از لحظه حال چیست؟ زندگی در لحظه حال یعنی چه؟
کمربندها را ببندید! این داستان شدیدا شما را تکان میدهد!
۴ تمرین ساده برای حضور در لحظه حال
خلاصهای از آنچه در مقاله «لحظه حال چیست» گفتیم
آیا تا به حال کسی از شما پرسیده است: «امروز چه کار کردی؟» و نتوانید پاسخ دهید؟ آیا تاکنون شده است صفحهای از یک کتاب را خوانده باشید و در آخر ذرهای از آن را متوجه نشده باشید؟ تا به حال تجربه کردهاید که مسیری را رانندگی کنید و به مقصد برسید، اما ندانید چگونه به آنجا رسیدهاید؟ یا به مقصد اشتباهی رفته باشید؟ این مسئله به این دلیل است که توجه شما به کاری که انجام میدهید نبوده است و در عوض، در حال فکر کردن به گذشته یا آینده بودید.
زندگی در لحظه حال، در عصر حاضر که پُر از عواملی است که هر لحظه توجهمان را به خودشان جلب میکنند و بهعبارتی حواسمان را پرت میکنند، بسیار سخت شده است. و باوجود منابع و کتابهای زیادی که در مورد لحظه حال نوشته شدهاند، بازهم نمیدانیم دقیقا «لحظه حال چیست» و «چگونه در همین لحظه زندگی کنیم».
در این مقاله، میرویم تا اول بدانیم منظور از لحظه حال چیست و اصلا زندگی در لحظه حال یعنی چه؛ و بعد داستانی تکان دهنده را برایتان نقل میکنم و در ادامه با ۴ تمرین جالب برای حضور در لحظه حال آشنا میشویم. با ما همراه باشید.
ببینید، لحظه حال همین لحظهای است که در آن زندگی میکنیم. اما بودن و زندگی در لحظه حال چیز دیگری است! اجازه بدهید با چند مثال اضافی، مطلب را برایتان باز کنم.
بنظرتان کار ذهن چیست؟ ذهن، مُدام فکر تولید میکند. به عبارت دیگر کار آن چیزی جز این نیست. اما اغلب این افکار، ما را از جایی که هستیم و کاری که در آن لحظه انجام میدهیم دور میکند.
آیا تا به حال تجربه کردهاید که مسیری را رانندگی کنید و به مقصد برسید، اما ندانید چگونه به آنجا رسیدهاید؟ یا به مقصد اشتباهی رفته باشید؟ این مسئله به این دلیل است که توجه شما به مسیر و جاده نبوده است، بلکه رویاپردازی، برنامهریزی، نگرانی، حل مشکل، خیالپردازی و بسیاری موارد دیگر شما را به آنجا رسانده است. و این امری است که ما از روی عادت در بیشتر مواقع زندگی دچارش هستیم.
به همین خاطر است که من خودم، وقتی در حال رانندگی هستم، تمام تلاشم را میکنم تا فقط و فقط به رانندگی کردن توجه کنم؛ و مراقب هستم تا به دلیل افکاری که میتوانند هر لحظه به ذهنم خطور کنند، از مسیر غفلت نکنم. هرچند بعضی وقتها پیش میآید که پرنده خیالم در آسمان ذهنم به پرواز درمیآید و من را به گذشتهای که گذشته و یا به آیندهای که هنوز نیامده میبرد.
تا به حال کسی از شما پرسیده است: «امروز چه کار کردی؟» و نتوانید پاسخ دهید؟ آیا تا به حال شده است صفحهای از یک کتاب را خوانده باشید و در آخر ذرهای از آن را متوجه نشده باشید؟
این مسئله را به اصطلاح «گم شدن در افکار» یا «حواسپرتی» مینامیم و تمامی اینها یعنی توجه ما به جای تمرکز بر کاری که در لحظه حال انجامش میدهیم، بر تولیدات ذهن یا همان افکار است.
آیا میدانید که بیش از 60 درصد از مراجعهها به پزشک به دلیل استرس هست؟! و بیشتر این استرسها هم ناشی از فکر و نگرانی مداوم افراد در مورد گذشته و آیندهست! متأسفانه اغلب ما به معنای واقعی کلمه «اینجا نیستیم» اما در عوض «در ذهن خودمان» در حال فکر کردن به گذشته و یا آینده هستیم.
پس، زندگی در لحظه حال یعنی رها کردن گذشته و منتظر نبودن برای آینده. یعنی آگاهانه زندگی کنیم؛ یعنی دیگر نگران اتفاقات گذشته نباشیم و از آنچه در آینده رخ خواهد داد نترسیم. این به معنای لذت بردن از آنچه اکنون اتفاق میافتد است.
انتخاب زندگی در گذشته یا آینده نه تنها لذت امروز را از شما میگیرد، بلکه زندگی واقعی را نیز از شما سلب میکند. همانطور که لئو تولستوی، رماننویس بزرگ گفته است: «فقط یک زمان مهم است: حال!» و این مهمترین زمان است، زیرا فقط در این لحظه است که قدرت و توانایی داریم. گذشته قبلا اتفاق افتاده و آینده هنوز نیامده است، پس فقط میتوانیم در اینجا و لحظه حال کاری انجام دهیم.
برای اینکه به اهمیت زندگی در لحظه حال، بیشتر پی ببرید، در ادامه داستانی تکان دهنده را نقل میکنم که توصیه میکنم حتما آن را بخوانید.
در سالهای بسیار دور، پسری در دهکدهای کوچک زندگی میکرد و خانواده، معلمان و دوستانش او را دوست داشتند؛ اما او نقطهضعفی داشت. آن پسر هرگز در لحظه زندگی نمیکرد. او یاد نگرفته بود تا از روند زندگی لذت ببرد.
وقتی در مدرسه بود، آرزو میکرد تا در حیاط مدرسه بازی کند. وقتی در حیاط مدرسه بازی میکرد، آرزو داشت تا تابستان، فرامیرسید و تعطیلات شروع میشد. او مدام رؤیاپردازی میکرد و هرگز از لحظات خاص روزهایش لذت نمیبرد.
روزی، پسر به جنگل کنار منزلشان رفت تا کمی پیادهروی کند. پس از مدتی خسته شد و تصمیم گرفت روی چمن آنجا کمی بخوابد. پس از چند دقیقه خواب عمیق، صدایی را شنید که اسم او را صدا میزد. آن صدا از بالای سرش میآمد. وقتی به آرامی چشمانش را باز کرد، از دیدن زنی شگفتانگیز در بالای سرش متعجب شد.
آن پیرزن در دستان پُرچین و چروک خود، توپ جادویی کوچکی داشت که در وسط آن سوراخی بود و از آن سوراخ، نخ طلایی و درازی رد شده بود.
پیرزن گفت: «این نخ زندگی تو است. اگر کمی آن را بکشی، در چند لحظه روزها سپری میشود؛ و اگر با تمام قدرتت بکشی، ماهها و حتی سالهای زندگیات در چند لحظه سپری میشوند.» پسر از شنیدن آن حرفها هیجانزده بود.
پسر از پیرزن خواست تا توپ و نخ را به او بدهد. پیرزن خیلی سریع دستش را به سمت او دراز کرد و توپ و نخ جادویی را به او داد. روز بعد، پسر در کلاس نشسته بود و احساس خستگی و بیقراری میکرد. ناگهان آن توپ و نخ جادویی را به یاد آورد. وقتی کمی از آن نخ را کشید، خیلی زود دید که در خانه خودشان است و دارد در باغ بازی میکند.
پسر متوجه قدرت جادویی آن توپ و نخ شده بود، دیگر نمیخواست پسربچه مدرسهای باشد و میخواست هر چه زودتر نوجوانی باشد که تمام هیجانهای آن دوره زندگی را تجربه کند؛ بنابراین دوباره آن نخ جادویی را کشید.
ناگهان دید به نوجوانی تبدیل شده است؛ اما او هنوز راضی نبود. او هرگز یاد نگرفته بود تا از لحظهای که در آن قرار دارد، لذت ببرد و شگفتیهای سادهی تمام مراحل زندگیاش را کشف کند.
پسر میخواست بزرگسال شود و دوباره نخ را کشید و سالهای زیادی در یک لحظه سپری شد. او خودش را دید که حالا مردی میانسال شده است. پسر ازدواجکرده و همسر و فرزندان زیادی داشت؛ اما او متوجه چیز دیگری نیز شد.
موهای کاملاً سیاه او، حالا خاکستری شده بودند. پسر دید که مادرش که بسیار او را دوست داشت، حالا پیرزنی پیر و ناتوان است. بااینحال، پسر باز هم نتوانست در حال زندگی کند؛ بنابراین دوباره نخ جادویی را کشید و انتظار تغییرات دیگری داشت.
او حالا نود سال داشت. موهای سرش کاملاً سفید شده بود و همسر جوانش پیرزنی سالخورده شده بود که چند سال قبل از دنیا رفته بود. فرزندانش همه بزرگ شده و به دنبال زندگی خودشان رفته بودند.
پسر برای اولین بار در زندگیاش متوجه شد که هرگز پذیرای شگفتیهای زندگی نبوده است. او هرگز با فرزندانش به ماهیگیری نرفته بود. او هیچوقت گُلی نکاشته بود و هرگز آن کتابهای بسیار خوب مورد علاقه مادرش را نخوانده بود.
او همواره در زندگیاش عجله و شتاب داشت و هرگز خوبیهای مسیر زندگیاش را ندیده بود. پسر بسیار غمگین بود. او تصمیم گرفت به جنگل برود. همان جنگلی که در کودکی به آنجا میرفت تا کمی آرام شود و حالش بهتر شود.
وقتی وارد آن جنگل شد، آن نهالهای کوچک دوران کودکیاش به درختان بلوط بزرگی تبدیل شده بود. آن باغ نیز به بهشتی طبیعی و بسیار زیبا تبدیل شده بود. روی چمن آنجا خوابید و به خواب عمیقی فرورفت. تنها پس از چند دقیقه، صدایی را شنید که اسم او را صدا میزد. چشمهایش را باز کرد و با کمال تعجب همان پیرزن را دید که سالها قبل آن توپ و نخ جادویی را به او داده بود.
پیرزن از او پرسید: «آیا از این هدیه خاص لذت بردی؟»
پسر با صداقت جواب داد: «در ابتدا بله، اما الان از آن اصلا خوشم نمیآید. تمام زندگیام در برابر چشمانم سپری شدند و من شانسی برای لذت بردن از آنها را نداشتم. بیشک در این سالها من لحظات خوب و بدی را سپری کردهام، اما شانسی برای تجربه کردن هیچکدام از آنها را نداشتهام. در درونم احساس تُهی بودن میکنم. من نعمت زندگی را از دست دادهام».
پیرزن گفت: «تو بسیار ناسپاس هستی. بااینحال آخرین آرزوی تو را برآورده میکنم».
پسر یک لحظه فکر کرد و خیلی سریع گفت: «دوست دارم دوباره به دوران دانشآموزی بازگردم و دوباره از اول زندگی کنم.» آرزوی خود را گفت و دوباره به خواب عمیقی فرورفت. دوباره صدایی را شنید که اسم او را صدا میزند. با خودش گفت: «این دفعه دیگر کیست؟»
وقتی چشمانش را باز کرد، مادرش را دید که کنار تخت خواب او ایستاده است. مادرش حالا دوباره جوان، سالم و شاداب بود. پسر متوجه شد که آن پیرزن داخل جنگل، آرزوی او را برآورده کرده است و او را دوباره به زندگی قبلی خود بازگردانده بود.
لازم به گفتن نیست که پسر خیلی سریع از رختخواب خود بیرون آمد و زندگی که آرزویش را داشت شروع کرد. او یک زندگی بسیار خوب داشت و زندگیاش سرشار از شادی، پیروزی و موفقیت بود. تمام این اتفاقات خوب و خوش، زمانی شروع شد که او زمان ارزشمند حالِ خود را فدای آینده نکرد و تصمیم گرفت در لحظه زندگی کند.
در هر تمرینی که انجام میدهید از شما خواسته میشود با برخی تجربیات از قبیل حس، صداهای موجود در محیط، یا احساساتی که در بدنتان دارید، ارتباط برقرار کنید. زمانی که افکار و احساساتتان توجه شما را از انجام تمرینات فوق پرت کردند (مطمئن باشید این اتفاق خواهد افتاد)، مجددا توجه خود را روی تمرین متمرکز کنید.
زمانی که خواندن این پاراگراف را تمام کردید، برای لحظهای از خواندن این مقاله دست بکشید و به اطرافتان توجه کنید.
تا جایی که میتوانید به چیزهایی که میبینید، میشنوید، لمس میکنید، میچشید و بو میکنید توجه کنید. دمای هوا چطور است؟ حداقل به پنج صدایی که میشنوید، پنج شیئی که میبینید و حداقل پنج چیزی که در سطح بدن خود حس میکنید، توجه کنید (مثلا به هوایی که روی صورتتان در حال عبور است یا کفشهایی که پاهایتان را پوشانده است). سی ثانیه این کار را انجام دهید.
در حین خواندن این پاراگراف به اعضای بدن خود توجه کنید. دقت کنید دستها و پاهایتان کجا هستند و وضعیت ستون فقرات چطور است. مانند یک دوربین از سر تا نوک پای خود را برانداز کنید. به حسی که در سر، سینه، دستها، شکم و پاها دارید توجه کنید. چشمهایتان را ببندید و سی ثانیه این تمرین را انجام دهید.
حین خواندن این پاراگراف بکوشید با سیستم تنفسی خود ارتباط برقرار کنید. به بالا و پایین رفتن قفسه سینه و هوایی که از سوراخهای بینی به داخل و بیرون جریان مییابد توجه کنید. همچنین به هوای موجود در بینی، به بزرگ شدن ریه، و بیرون آمدن شکم، و در آخر به خالی شدن ششها و خروج هوا از آن دقت کنید. چشمهایتان را ببندید و سی ثانیه این کار را انجام دهید.
در این تمرین فقط روی صداهایی که میشنوید تمرکز کنید. به صداهای مربوط به خودتان (از نفس کشیدن گرفته تا صداهایی که ممکن است از حرکات بدنتان به گوش برسد) و همچنین به صداهایی که از داخل و خارج اتاق میآید توجه کنید. چشمهایتان را ببندید و سی ثانیه این کار را انجام دهید.
. کار ذهن چیست؟ ذهن، مُدام فکر تولید میکند. به عبارت دیگر کار آن چیزی جز این نیست. اما اغلب این افکار، ما را از جایی که هستیم و کاری که در آن لحظه انجام میدهیم دور میکند.
. زندگی در لحظه حال یعنی رها کردن گذشته و منتظر نبودن برای آینده.
. انتخاب زندگی در گذشته یا آینده نه تنها لذت امروز را از شما میگیرد، بلکه زندگی واقعی را نیز از شما سلب میکند.
. گذشته قبلا اتفاق افتاده و آینده هنوز نیامده است، پس فقط میتوانیم در اینجا و لحظه حال کاری انجام دهیم.
. تمام این اتفاقات خوب و خوش، زمانی شروع شد که او زمان ارزشمند حالِ خود را فدای آینده نکرد و تصمیم گرفت در لحظه زندگی کند.
در تکمیل این مقاله به شما پیشنهاد میکنیم مطلب «چگونه در لحظه حال زندگی کنیم» را هم مطالعه کنید. امیدواریم که با کمک ترفندهایی که در آن گفتهایم، بتوانید حضور در زمان حال را تجربه کنید.
نویسنده: رجب حرفه دوست